از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند این حسن شهرت را از کجا آوردی؟
ابوسعید گفت:شبی مادرم از من آب خواست دقایقی طول کشید تا آب آوردم وقتی به کنارش رفتم خواب مادر را درربوده بود دلم نیامد که بیدارش کنم به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید پی به ماجرا برد و گفت:فرزندم امیدوارم که نامت عالم گیر شود.
قشنگ بود